<-BlogTitle->
من اینجــا
کنـار ِ این همه زیبایی
و تو، تنهایی؛
دلم برای تنهایی ِ تو می سوزد
و خود آشفته ام از این خوشگذرانی؛
با من باش
با من بیا و بمان
که من بدون تو، به روزگار
تلـــخ... ســـرد... اندوهــبار...
فقط نگــاه می کنم...
کار از پــُـک و نخ و بسته و باکس گذشته...
این روزها کیلومتری دود میکنم خاطراتت را..
ترکت میکنم و تنهایت میگذارم…
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای…
صادقانه دروغ گفتن…
فکر میکنی از تو تنفر دارم ؟؟
اشتباه میکنی ! من به تو فکر هم نمیکنم،
چون تنفر هم یه نوع احساسه و تو لیاقت هیچ احساسی رو نداری !
من حاشیه نشین هستم.
ولی معنی کلمة حاشیه نشین را نمیدانم
از معلم پرسیدم:«حاشیه یعنی چه؟»
گفت:«حاشیه یعنی قسمت کنارة هرچیزی، مثل کنارة لباس یا کتاب، مثلاً بعضی از کتابها حاشیه دارند و بعضی از کلمات کتاب را در حاشیه مینویسند؛ یا مثل حاشیة شهر که زبالهها را در آنجا میریزند.»
امشب غم ها برایم مهمانی گرفته اند و من میخواهم بترکانم همه ی بغض هایم را.....
بس کن ساعت ، دیگر خسته شده ام …
آره من کم آورده ام …خودم میدانم که نیست …
اینقدر با صدایت ، نبودنش را به رخم نکش !
ذهنم فلج می شـــــود… وقتی می خوانمت
و تو حتی نمیگویی
جـــــــــانم . . .
بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبــــر…
نفسم سوخت...!!!
دلم سوخت....!
پر و بالم سوخت...!
کاش پروانه شدن این همه آداب نداشت!
یک کلام ، اولین و آخرین احساس قلبم نسبت به تو ... دوستت دارم.
تو نیز گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ،
دیروز گذشت و آخرش امروز است!
این من هستم که وفادار خواهم ماند ،
این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!
این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی.......
بـیـهـو د ه و ر ق مـی خـو ر نـد
تـقـو یـم هـا ی ِ جـهـا ن ;
ر و ز هـا ی ِ مـن هـمـه یـک ر و ز نـد . . .
شـنـبـه هـا یـی کـه فـقـط
پـیـشـو نـد شـا ن عـو ض مـی شـو د . . .
مرا به خانه دلت مهمان کن!
که امن ترین مکان است
برای گریستن.
چرا که حرمتِ گریه را می دانی...
این روزها فقط کافیه کمیـــــ حضور نداشته باشیـــــ ،
فراموشتــــــ نمی کننـــــ ،
بلکه براتـــــ یه جایگزینــــ انتخابــــ میکننـــــــ کهــ سرگرمــــ بشنــــــ...
بعد تو دلشونــــ میگنـــــ گور باباشــــــ که نیستـــــ ...!!!
وقتی میشکنم...خوب تماشا کن...شاید روزی دنبال تکه هایم بگردی...
من عاشق نيستم! فقط گاهي... حرف تو كه ميشود دلم... مثل اينكه تب كند گرم و سرد ميشود توي سينه ام چنگ مي زند آب ميشود...
باران که می بارد...... دلم برايت تنگ تر می شود.....راه می افتم......بدون-چتر...... من بغض ميکنم....آسمان گريه.
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند ؟!؟!؟ می گویند حساسیت فصلی است ؛ آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم …
تنهایی
چیزهای زیادی به انسان می آموزد،
اما تو نرو...
بگذار من نادان بمانم!
مرگ
همین زندگی ست
که بی تو
سر میکنم ...
نشسته ام به یاد کودکی هایم …
دور غلط ها یک خط بسته میکشم …
دور تو … دور خودم …
موهـــ ـآمو اونـــقَـــدر کوتـــ ـــآه میـــ ــکُنَـــ م تــ ــآ خــ ــآطِــره انگــــشتــآنَت رو اَز یــ ــآد بِبَــ ــرَטּ
خیـــ ـــلے طـــ ــول نمیــ ــکِشــ ـــــﮧ خــ ـــآطرآتِت دوبــ ــآره مےرویَــــنــد
عزیزم چه زیبـا اجرا میکنـی
خط به خط تمام گفتــــه هایم را
خواســـته هایم را
هه !!
امـــــا
برای دیگری!
نامـــــــــــت ...
خاطراتــــــــــــت ....
بوســ ــــــــــــــه هايــــت...
لـــمــــس حــــس بودنـــــت
همـــــــــــه و همـــــه را بدست ســــــرد باد سپــــــردم
يادم تو را فرامـــــــــــــــــــوش !
گاهي شب ها ؛
وقتي خيره ام به تاريکي خودم را مي بينم
که سال هاست چيزي نمي گويد
می آیی…
در “وا” میشود…
میروی…
در “بسته” میشود…
میبینی!!!
حتی در هم “وابسته” میشود.
وقـ ـتی کـه
بـا لبـ ـخند دور شـ ـدی از مـن...
مُرده آن است که احساس ندارد !
من امّا ،
مُرده تر َم !
احساس دارم ...
تو را ندارم !!
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند ،
پشتش را بکند به دنیا ،
پاهایش را بغل کند و بلند بگوید :
من دیگر بازی نمیکنم . .
گردنم درد میکند
از همان وقتی که همه چیز را به گردن من انداختی
دوست نداشتـنـت را
بی توجهی هایت را
رفتـنـت را
خـیانـتـت را
تنهـــایــی،
با همـــه ی درد هــــایش،
بهتــــر از با تــــو بودن است
با همــــه ی بی محلـــی هـــایت .
من کسی را که مرا به خاطر خوبیهایم
میخواهد ، نمیخواهم
کسی را میخواهم که با داشتن بدیهایم
باز هم مرا بخواهد ..