<-BlogTitle->
من پدر ندارم اما یه عاشق واقعی یک پسر هستم که تهرانی هست اما اون سرده باهام بابا و مامانم از هم جدا شدن مامانم تقاضا داد و جدا شدن البته توافقی اما بابام پشیمونه چون خیانت کرده بود الان هم یه زن دهاتی گرفته که داره بدبختش میکنه بخاطر همین میگم بابام مرده اما همیش میگفتم دیه ازدواج نمیکنم اما عاشق یه مرد شدم بد جور هم عاشقشم میدونم اونم دوستم داره میدونم شاید مشکلات ندارن بهش برسم اما عاشقش هستم دعا کنین برام
وصال در عشق بس چه دارد حیرانی ، من نگویم رسیدم
به وصال ، اما دیده ام ناله ی
عاشقی در تنهایی ، گریان سخن می گفت ، می کرد حق
حق و بی تابی ، ای
کاش می شد اینگونه عاشق شد
شبی غمگین ، شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد ، دلم در حسرت دیدار
او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد ، به من می گفت تنهایی غریب است ببین با
غربتش با من چه ها کرد ، تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا
کرد ، او هرگز شکستم را نفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد
اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد بدون کار خدا بوده ! اگه بی محابا دلها از دستها
بهم گره خورد بدون کار خدا بوده ! اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا
خرد نشی بدون تنها محرمت خدا بوده ! حالا هم اگه دلت شکسته و بغض “تنهایی”
خفه ات کرده شک نکن تنها مرحمت خداست که از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت
گیر آورده
دلبری٬ با دلبری دل از کفم دزدید و رفت
هرچه کردم ناله از دل٬ سنگدل نشنید و رفت
گفتمش: ای دلربا دلبر٬ ز دل بردن چه سود؟
از ته دل٬ بر من دیوانه دل خندید و رفت
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است
آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم . . .
آن نازنین کجاست که یادم نمیکند / صد غم به سینه دارم و شادم نمیکند
یک لحظه آنکه بی من هرگز نمی نشست / امشب به یاد کیست که یادم نمیکند . . .
بس که دیوار دلم کوتاه است ، هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد ، به هوای هوسی هم که شده ، سرکی می کشد و می گذرد.
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشكهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم ...
من عاشقانه میکنم نگاه بر دو چشم تو
تو تازیانه می زنی به چشم و بر نگاه من
چو آفتاب می شوم دمی که گرم و روشنت کنم
چو ابر تیره می شوی که سد نهی به راه من
خراب تر ازین کسی نمی شود که من شدم
تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من
چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان
برای کسی که در دوری ما
شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند . . .
ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !
امـا …. حقیقـت اینه که :
از دست دادن ِ خــودمـون ،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم ….
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره … !!
با فنجانــ چاے همــ مے توانــ مستــ شد !!!
ڪمبود خوابــ
با یڪ روز مرخصے حل مے شود...
ڪمبود وقتــ
با مدیریتــ زمــانــ ...
سایر ڪمبود ها نیـــز علاجے دارند
با ڪمبود دستــ هایتــ چه ڪنــم ؟!
اگـــــه بـهش زنـــگ ميزني ُ رد ميکنه
اگـــــه بهش ميگي دوسـ ـت دارم و اون فقــــط ميخنده
اگـــــه شـــــبا بدون شبــخير گفتن تــــو خـوابش ميـبره
يعني تــــاريخ انقضـ ـاي ِ تو توي دلــــش تموم شده!
اين يـه قـــــانونه!
بــــا قـ ـانونِ آدمــــا نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــجنگ!!!
غــرورت لــــِه ميشه ....!
هــر قدر هـم کـه محکــم باشــــی
یـــک نقطــه
یـــک لبخنــد
یـــک نگـاه
یـک عطر آشنـا
یک صـدا
یــک یـاد
از درون داغونـــت می کــــند
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی…!
من یاد گرفته ام …
دوست داشتن دلیل نمی خواهد …
ولی نمی دانم چرا …
خیلی ها …
و حتی خیلی های دیگر …
می گویند :
این روز ها …
دوست داشتن
دلیل می خواهد …
و پشت یک سلام و لبخندی ساده …
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده …
دنبال گودالی از تعفن می گردند …
دیشب …
که بغض کرده بودم …
باز هم به خودم قول دادم …
من سلام می گویم …
و لبخند می زنم …
و قسم می خورم …
و می دانم …
عشق همین است …
به همین ساده گی …
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های!نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های نپریشی صفای زلفکم را دست!
و آبرویم را نریزی ،دل!
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است
""عشق کودکی ام را به تمام عشق ها ترجیح میدهم""
گرچه یک طرفه بود و بی هدف،
لا اقل صادقانه بود و بی کلک...
عــاشقــانه هــايي که برايتــــ مينويسم
مثل آن چــاي هايي هستند کــه خــورده نميشونـد
يــخ ميــکنند و بــايد دور ريخت
فنجانتــــ را بده دوبـــاره پر کنمـــــ
من زياد اهل چاي نيستم
مرا به يک آغوش گـــ ـــ ـــرم ميهمان کن
فقط چند ثانیه
برای دوست داشتن...
وقت لازم است...
اما برای نفرت گاهی...
ففط یه حادثه ...
یا یه ثانیه ...
هم کافیست....
امروز نبودی...
اما خیلی چیزها بود...
من بودم...
باران بود...
چتر بود...
بغض بود...
آه بود...
همراه همیشگی ام هم بود...
جای خالی ات را میگویم.
برگـَـــرد..
یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..
نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم
که برای بُردنَش بر می گردی ..
وقتی حس میکنم جایی در این کرِه ی خاکی
نفس می کشی و من از همان نفس هایت، نفس میکشم . . .
همین..
برای زِنده ماندنم کافی است ...
حـ ـالا تــــ ـو حـ ـرف بــزن
از ســـ ـکوتی که نمیــ ـگذارد حـــ ـرف هایـــ ـت را بــ ـزنی
با مـــــ ـن
که دهــــ ـانم بسته میشــ ـود
وقتـــ ـی نــگــ ـاهم میــ ـکنـی
حـــ ـالا تو گریــ ـه کن
از خـــ ـنده هایــی که فرامـــ ـوش کــرده ای کنــار من
که تــــاریکی ام آب میـــ ـشود
وقتی صدایـــــ ـم میکنی...
تیک...تاک......تیک ...تاک.،عقربه هابه سرعت حرکت می کنند و من
نگاهم به ساعت و نگاهم به تلفن..
تیک ...تاک... ساعت11:00
خبری نیست..
تیک ...تاک...
نگاهم به ساعت و نگاهم به تلفن
کم کم آماده میشوم و....
میشنوم و تحمل میکنم طعنه های دیگران را...
تیک...تاک.....ساعت12:00
نگاهم به ساعت و نگاهم به تلفن
دلواپسم....اما
دیگر خیلی دیر شده است...
نگاهم به ساعت و بگاهم به تلفن...ساعت12:30
باز هم نهارم را تنها میخورم،روی میز همیشگی...
درونم چیزی میشکند و آرام میریزد......
کسی نیست خورده هایش را جمع کند؟
نمیدانم چه رابطه ای بین نبودنت بارنگ هابود...؟
دلتنگت که میشدم زندگیم سیاه میشد ...
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…
اندوه که از حد بگذرد،
جایش را
میدهد به یک بی اعتنایی مزمن،
دیگر مـهـم نیست
بودن یا نبودن،
دوست داشتن یا نداشتن،
آنـچه اهمیت دارد
کشداری رخوتناک حسی است،
که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند،
در آن لحظه فقط در سکوت غرق می شوی،
و نگاه میکنی و نگاه ....!!!!!
هر آدمی
تو زندگیش یه بی معرفت داره ...
که اون بی معرفت ؛
یکی از دوست داشتنی ترین
آدمای روزگارشه ...
گریه نشانه ی ضعف نیست ،
گاهی نشانه ی یک بخشش است...
گاهی یک فداکاری...
گاهی یک ظلم...
گاهی هم نمایانگر عظمت یک عشق...
گفته بودی که ما به درد هم نمی خوریم،اما هرگز نفهمیدی...
من تو را برای درد هایم نمیخواستم...